کد مطلب:188451 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:232

کلمات درر بار و حکمت آمیز حضرت امام باقر
ثلاثة من مكارم الدنیا و الاخرة

1. ان تعفو عمن ظلمك

2. و تصل من قطعك

3. و تحلم اذا جهل علیك

3- كار و كردار است كه از مكارم و ارجمندی و زینت دنیا و آخرت خواهد بود.

اول ان تعفو عن من ظلمك

عفو چشم پوشی بنمائی زیرا لذت عفو شیرین تر از انتقام است.

نمونه بارز عفو عمومی اهل مكه حتی ابوسفیان و بت پرستان مكه در مدت 13 سال چه رنج و مشكلات عدیده به وجود نازنین و بزرگوار وارد كردند در موقع فتح مكه عفو عمومی صادر كرد. سربازان رسول خدا افسران اسلام خوشحال بودند سرود می خواندند و شادمانی داشتند چون توانستند سرزمین مكه ای را كه دشمنان خدا و رسول خدا را از آن جا بیرون كرده بودند فتح نمایند.

پرچم فتح و پیروزی در دست (سعد بن عباده) بود او برای ارعاب و ترس دشمنان فریاد می زد امروز روز كشتار و روز اسارت اهل مكه است خداوند متعال قریش را خوار كرده است در این حال كه دشمنان از ترس می ترسیدند و می لرزیدند ابوسفیان از جانب مردم حضور رسول خدا آمد و



[ صفحه 67]



عرض كرد یا رسول الله آیا دستور داده ای كه مردم را بكشند كه سعد بن عباده چنین می خواند اگر چنین فكری داری و قصدی داری تو را به خدا قسم از این فكر و اندیشه بگذر زیرا تو نیكوترین مردمی و با رحم ترین اشخاص رسول خدا كه بنیان گذار پایه های اخلاقی است و می باید دستورات اخلاقی را پیاده كند در میان جمعیت ایستاده و با صدای بلند بر عكس آنچه كه مردم فكر می كردند فرمود: الیوم یوم الرحمة امروز روز لطف و مرحمت و گذشت است. سعد بن عباده را از كار پرچم داری بركنار كرد و این منصب بزرگ را به دست حضرت علی داد و فرمود: یا علی با صدای بلند بگو الیوم یوم الرحمة حضرت علی (علیه السلام) پرچم را گرفت و در میان مردم راه افتاد و بشارت رسول خدا را اعلام نمود آنگاه سفارش كرد با هیچ كس جنگ نكنند مگر آنكه آنها در صدد جنگ باشند با همین شعار وارد مكه شد و به درب مسجدالحرام رسید و دست خود را به دو طرف در مسجد گذاشت و این جملات را اداء فرمود: لا اله الا الله وحده وحده جمع زیادی از قریش مانند ابوسفیان و معاویه حضور داشتند همه نگران بودند كه رفتار رسول خدا با آنها چگونه باشد حضرت رسول (صلی الله علیه و سلم) رو به ایشان كرد و فرمود: ای قریش خیال می كنید من با شما چه می كنم گفتند به جز نیكی و خوبی چیزی امیدوار نیستیم قبكی (صلی الله علیه و سلم) و قال ما اقول لكم الا قال اخی یوسف اشك رسول خدا جاری شد و فرمود: من هم نمی گویم



[ صفحه 68]



مگر آنچه را برادرم حضرت یوسف گفت: بر شما سرزنشی نیست خداوند شما را می بخشد و او ارحم الراحمین است. ولی بد همسایگانی بودید مرا تكذیب كرده و طرد نمودید و از زادگاهم خارج كردید و باز به همین قناعت ننمودید لشگر عظیم تهیه و با من جنگ كردید اذهبو فانتم الطلفاء بروید آزادید. به مانند (عفو و گذشت یوسف از برادران خود)

یوسف پیغمبر بعد از آنكه عزیز مصر شد و به مقام رسید برادرانش در سال قحطی برای گرفتن گندم به مصر آمدند چون بنیامین كه برادر مادری یوسف است با آنها همراه نبود گفت: شنیده ام شما را دو برادر دیگر است گفتند بلی یكی از آن دو یوسف بود كه گرگ او را پاره كرد و دیگری را از فرط مجتنبی كه پدرمان به یوسف داشت از خود دور نمی كند او در پیش پدرش مانده پس از آن مقدار زیادی غله به آن ها داد و گفت: اگر برای مرتبه دوم آن را نیاورید گندم به شما نمی دهیم پنهانی دستور داد كالایی كه به عنوان قیمت گندم آورده بودند در میان بارشان بگذارید. برادران یوسف وقتی كه پیش پدر آمدند سخن عزیز مصر را به عرض یعقوب رساند و با پیمانی كه راجع به حفظ بنیامین دادند او را به همراه خود به مصر آوردند همگی خدمت یوسف (علیه السلام) رسیدند آن حضرت پس از دیدار برادران دستور داد غذا بیاورند فرمود: هر دو برادری كه از یك مادرند بر سر یك سفره بنشینند همه نشستند مگر بنیامین كه همانطور ایستاده بود یوسف به او



[ صفحه 69]



گفت چرا نمی نشینی پاسخ داد در میان اینها مرا برادری مادری نیست یك برادر مادری داشتم كه ایشان می گویند گرگ او را پاره كرده پرسید چقدر در هجران او اندوهناك شدی گفت: مرا چند پسر به هم رسیده هر كدام از پسران خود نامی نهاده ام كه نشانی از برادرم یوسف باشد.

گفت: مگر از چنین برادری تو را میل به هم آغوشی و بوسه فرزندان پیدا شد.

گفت: پدر پیر و صالحی دارم دستور داد برای اینكه یادگاری از تو بماند فرزندانی داشته باشی كه گوینده به كلمه توحید باشند ازدواج كن به فرمان او این كار را كرده ام سه پسر را یكی گرگ دومی را پیراهن سومی را خون نامیده ام یوسف پرسید این نامها را برای چه اختیار كردی گفت چون برادرم را خیلی دوست داشتم و آخرین خاطره ام از او پیراهن خون آلود بود كه می گفتند گرگ آن را پاره كرد خواستم هر وقت فرزندان خود را صدا می زدم یادی از او بكنم و هرگز فراموش ننمایم.

یوسف گفت: اكنون تو را در میان اینها برادر مادری نیست بیا در اطاق دیگر بر سفره من با هم غذا بخوریم بنیامین را به اطاق دیگر برد و گفت من می خواهم به جای یوسف برادر تو باشم اشك دیدگان بنیامین را فراگرفت گفت تو خوب برادری هستی اما افسوس كه از پدرم یعقوب و مادرم راحیل به وجود نیامده ای كه جای یوسف را بگیری در این جا عزیز نتوانست تاب بیاورد بنیامین را در آغوش گرفت و شروع به گریه كرد



[ صفحه 70]



و گفت غمگین مباش من یوسفم ولی به برادرانت چیزی مگو آنگاه وسیله ای را فراهم كرد كه بنیامین را به عنوان دزدی نگاه داشت و به یعقوب نوشت چون پسرت دزدی كرده او را نگاه داشته ام یعقوب برای مرتبه سوم فرزندان خود را فرستاد و نامه ای تقریبا به این مضمون نوشت.

ای عزیز مصر ما خانواده ای هستیم كه خداوند در بلا و نعمت ما را آزمایش می كند. مدت بیست سال است كه مصیبتهایی مرا پی در پی می رسد اول آنها از دست دادن فرزندم یوسف بود كه میوه دل نور دیدگانم محسوب می شد با مشاهده رخسارش رنج از خاطرم زدوده می گشت این مدت در هجر او آن قدر گریه كردم كه چشمم سفید شد بعد از یوسف دل به برادرش خوش كرده بودم و او مایه تسلی من بود اینك شنیده ام او را نیز شما به عنوان دزد نگه داشته اید از ما خانواده هرگز دزدی سر نمی زند از تو می خواهم بر ما منت گزاری او را با برادرانش زودتر بفرستی و گندم نیكو با نرخ ارزان به ما بدهی.

همین كه برادران نامه را به یوسف دادند پس از خواندن نامه نتوانست خود را نگه دارد به اطاق دیگر رفت ساعتی گریه كرد آنگاه صورت خود را شستشو داده بازگشت پس از برگشتن برادرانش گفتند: (یا ایهاالعزیز مسنا و اهلنا الضرای) ای عزیز مصر خانواده ما را سختی و گرسنگی فراگرفته اینك سرمایه ای اندك آورده ایم پیمانه ما را تمام ده



[ صفحه 71]



به كمی سرمایه ما نگاه مكن بر ما تفضل نما بر آزاد كردن برادرمان (یا به فراوان داده گندم) خداوند پاداش می دهد صدقه دهندگان را.

عزیز گفت: به خاطر بیاورید كه با یوسف و برادرانش در هنگام نادانی چه كردید فرزندان یعقوب از شنیدن این سخن گفتند: آری فرمود: من یوسفم و این برادرم بنیامین است خداوند بر ما منت نهاد و هر كس پرهیزكار و شكیبا باشد پروردگار جهان پاداش نیكوكاران را بیهوده نمی گذارد.

برادران از كردار گذشته خود پوزش خواستند یوسف در جواب آنها گفت: (لا تشریب علیكم الیوم) یعنی اندوهگین نباشید بر شما سرزنشی نیست امروز خداوند شما را می بخشد و او ارحم الراحمین است.

جمع آوری از چند روایت

مال الباقر (علیه السلام) ثلاثة من المكارم الدنیا و الاخره ان تعفر عمن ظلمك

1- و تصل من قطعك و تحلم اذا جهل علیك

سه كار و كردار است كه از مكارم و بزرگ منشی دنیا و آخرتست اول یكی آنكه عفو كنی از كسی كه بر تو ستم كرده به خدا واگذار كنی.

2- تصل من قطعك

دیگر اینكه صله و پیوند كنی یا كسی قطع رحم تو كرده - پاداش اخروی رسید ابوحمزه ثمالی می گوید من از حضرت سجاد (علیه السلام) شنیدم



[ صفحه 72]



میفرمود: وقتی كه روز رستاخیز می شود خداوند متعال اولین و آخرین را در یك سرزمین گرد می آورد آنگاه جارچی از جانب خدا ندا می دهد كجا بیند اهل فضل و بزرگواری در این حال پیشگامان مردم بر می خیزند و فرشتگان آنان را می بینند و می گویند فضل و امتیاز شما چه بوده است.

(فیقولون كنا نصل من قطعنا و نعطی من حرمنا و نعفوا عمن ظلمنا) در جواب می گویند ما می پیوستیم با هر كسی كه از ما می برید و به كسانی كه ما را محروم می كردند و می گذشتیم از كسانی كه درباره ما ستم روا می داشتند در این حال به ایشان گفته می شود.

(صدقتم ادخلو الجنة) راست گفتید به بهشت در آیید. [1] .

3- و تحلم اذا جهل علیك

دارای حلم و بردباری و صبوری پیشه كن و حلم كنی هر گاه از روی جهل و نادانی با تو رفتار شود نمونه بارز خود حضرت باقر (علیه السلام) می باشد بدین مناسبت حدیثی كه حاكی از حلم و بردباری مصداق رفتار حضرت باقر (علیه السلام) با مرد نصرانی كه جسورانه با حضرت گفت و گو كرد در یك وقتی مرد نصرانی از روی جسارت در محضر حضرت باقر (علیه السلام) گفت:



[ صفحه 73]



(انت بقر) اینجا مؤلف از حضرت باقر (علیه السلام) معذرت می خواهم یعنی تو گاو هستی حضرت فرمود نه چنین است بلكه من باقر می باشم عرض كرد تو پسر طباخه یعنی آشپز می باشی فرمود (ذلك حرفتها) این حرفه او بوده عرض كرد تو پسر كنیز بد زبان هستی فرمود: اگر آنچه گفتی دروغ مگوئی خدا از معصیت تو در گذرد آمرزنده دارد.

راوی می گوید چون مرد نصرانی این حلم و بردباری و بزرگواری از طاقت بشر بیرون است نگران شد و مسلمانی گرفت (او ایمان آورد و مسلمان شد) مولف گوید اقتدا كردن به آن حضرت در این خلق شریف جناب سلطان (العلماء و المحقیق افضل الحكماء و المتكلمین ذو الفیض القدوسی جناب خواجه نصیرالدین طوسی قدس سره

نقل شده كه روزی كاغذ به دستش رسید از شخصی كه در آن كلمات زشت و بدگوئی به ایشان داشت از جمله این كلمه قبیح و زشت در آن بود كه یا كلب بن كلب سگ پسر سگ مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی چون این كاغذ را خواند و مطالعه فرمود جواب آن را به متانت و عبارات خوش مرقوم فرمود كه قول تو خطا به من ای سگ این صحیح نیست زیرا سگ به چهار دست و پا راه می رود و ناخن هایش طویل و دراز است و لكن من (منتصب القامه) یعنی راست ایستاده راه می رود و بشره ام ظاهر و نمایان است نه آنكه مانند كلب پشم داشته باشم ناخن هایم پهن است و ناطق و ضاحكم یعنی سخن می گویم



[ صفحه 74]



و خنده می كنم پس این فصول و (ممیزات و خواصی كه در من است) به خلاف فصول و خواص سگ است به همین نحو جواب كاغذ او را نگاشت و او در پشیمانی گذاشت. [2] .


[1] اصول كافي ج 3 چاپ اسلاميه ص 3.

[2] ج منتهي الامال ج 2 ص 62.